ناز نوشته

متن ادبی و دل نوشته

پراز دلادل دلهره است خیره به خود میشود در اغوش درد کشاکش گفتن و نگفتن پندار قرارش رنگ میبازد!اشک میریزد.گام بر گلوی شب گذاشته و خفه میشود!غم و حسرت از مردمک چشمانش زمین ریخته و زیر گام ها جان میدهد.لبهایش خمیدگی گریه را دارد!از پشت پنجره به بیرون خیره میشود قطرات حسرت از اسمان پایین میریزند.باران افکار تاریکش را میشوید.به دیواری از حسرت تکیه میدهد!صورتش را به صدای خنده ی عروسک میچسباند!نگاهش در دوردست ها گم میشود.گم در خیال رخ در رخ رنگ باخته ی ستارگان باز در اغوش زمان خود را می یابد...!روزگاری ست که اتاقش مقبره ی افکارش شده است...ارزو میکند که ای کاش در دنیای گمشده ای متولد میشد!سراسر دنیای درونش یک خانه ی خالی و مه گرفته است!در فکر فرارو گریز از خود تن و روح را به خاطرات میسپارد .در قطرات اشکش نگریست و گریست!صورتش به قدری شکسته و محو شده بود که دیگر خودش را نمیشناخت...حرف مردم بود که روحش را میخراشید!سایه ی تنهایی به گلویش چنگ انداخته و میخندید!دخترک می هراسد...!نه او نیز میخندد!خنده ی چندش اوری که معلوم نیست از کدام چاله ی گمشده ی روحش به بیرون پرت میشود...به حرف های نامفهوم باد گوش میسپارد!به یکباره صدای جا مانده ی کوبش قلبش را تقدیم باد میکند...دلش را ورق میزندو با خمناله ای در روح و ناله هایی در گلو گیر افتاده شروع به خواندن می کند:با صدای بی صدا می خواند:به زودی سکوت مرگامرگ مرا خواهد ربود.از سایه های سیاه روز از سیاهی شب می هراسم!

 

دلیار من!نبودت باعث گرفتگی دلم شده و در نبودت میل به بودن و هم گریز از بودن دارم...بیا و با خود نواختی در روح و قراری در دل را برایم به ارمغان بیاور.امروز روز اگر نیایی میروم تا تولد دمادم روح در من بمیرد...غم ناله ها و دلگریه هایم را بشنو ...ترس از سکوت ترس از مرگ دارم...ترس از نبود تو......!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:46توسط فاطمه | |

<-PollName->

<-PollItems->