ناز نوشته

متن ادبی و دل نوشته

کوچکترین ستاره ی قلبم خورشید است

و اشتیاق لمس تو شاید

شرم قدیم دستهایم را

مغلوب کند

وقتی تو بازمیگردی!

حسین منزوی

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:29توسط فاطمه | |

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سال های سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام!!!

قیصر امین پور

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:25توسط فاطمه | |

پیش بیا!پیش بیا ! پیشتر!

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هرچه دوست

 ای تو به من از خود من خویشتر 

دوست تر از انکه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو از همه داراترم

درد تو از همه درویش تر

هیچ نریزد بجز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیشتر

قیصر امین پور

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:23توسط فاطمه | |

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی ابدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک چک چک...چکار با پنجره داشت؟؟؟    

قیصر امین پور

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:22توسط فاطمه | |

نه چندان بزرگم

که کوچک بپندارم خودم را

نه انقدر کوچک

که خود را بزرگ...

گریز از میانمایگی

ارزویی بزرگ است!

قیصر امین پور

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:21توسط فاطمه | |

دلم را ورق میزنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که من...

من شعرهایم که من هست و من نیست

به دنبال نامی که تو...

توی اشناـناشناس تمام غزل ها

به دنبال نامی که او... به دنبال اویی که کو؟؟/!!!                        قیصر امین پور

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:20توسط فاطمه | |

باور پیوند در او جان میگیرد .باز پرتاب میشود در خیال خیالات او...یاد یادها یاد گنگ ناله ها دمی دیگر باز دمی دیگر در وجود او به صدا در می ایند!فاجعه ی قربانی شدن را به چشم میبیند !ایستاده ایستادن و از ان پس شکستن را به خاطر می اورد ...نه این باور غریبانه ی شکست نبود!٬بر سر سفره ی سرد زمین دو زانو نشسته برج خشم را میماند .از کودکی عشق و دوست داشتن را با درد اموخته است ...!گلویش از بغض ابستن است ...و باز تنهایی و درد به دلش چنگ می اندازد ...بی صدا مینالد ...می گرید ...گریستنی از درد...!یار جویی در نگاه سوخته اش موج میزند دلش بیش از پیش از عسق و خود تهی شده و باز گویه میکند:گم شدی!گمت کردم ای نیمه ی سیب دلم...ای من من ای تمام روح من...

 

قدم در مسلخ تقدیر میگذارد زندگی را نشخوار می کند دلش در میان مشت های نامریی غمی که او را فرا گرفته فشرده می شود و سپس روحش به سرایی دیگر قدم میگذارد...!

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:52توسط فاطمه | |

روز از پی روز شب از پی شب می گذرد...به خود خیره می شوم دیگر شکسته تر از انم که بشکنم...!هستم ولی احساس نیستی می کنم...شوقی انباشته به اندوه و اضطراب نهفته از خشک شدن شکوفه ها دارم...گرفتار در گره احساسی بس شکننده و ازارنده در رویش خواب خیال تیشه به روحم می زند...در سایه روشن ابهام در جستجوی چیستی گم شده ام!گم در دهلیز های روح!ولی این اغاز را پایانی بایست...!!!

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:51توسط فاطمه | |

پراز دلادل دلهره است خیره به خود میشود در اغوش درد کشاکش گفتن و نگفتن پندار قرارش رنگ میبازد!اشک میریزد.گام بر گلوی شب گذاشته و خفه میشود!غم و حسرت از مردمک چشمانش زمین ریخته و زیر گام ها جان میدهد.لبهایش خمیدگی گریه را دارد!از پشت پنجره به بیرون خیره میشود قطرات حسرت از اسمان پایین میریزند.باران افکار تاریکش را میشوید.به دیواری از حسرت تکیه میدهد!صورتش را به صدای خنده ی عروسک میچسباند!نگاهش در دوردست ها گم میشود.گم در خیال رخ در رخ رنگ باخته ی ستارگان باز در اغوش زمان خود را می یابد...!روزگاری ست که اتاقش مقبره ی افکارش شده است...ارزو میکند که ای کاش در دنیای گمشده ای متولد میشد!سراسر دنیای درونش یک خانه ی خالی و مه گرفته است!در فکر فرارو گریز از خود تن و روح را به خاطرات میسپارد .در قطرات اشکش نگریست و گریست!صورتش به قدری شکسته و محو شده بود که دیگر خودش را نمیشناخت...حرف مردم بود که روحش را میخراشید!سایه ی تنهایی به گلویش چنگ انداخته و میخندید!دخترک می هراسد...!نه او نیز میخندد!خنده ی چندش اوری که معلوم نیست از کدام چاله ی گمشده ی روحش به بیرون پرت میشود...به حرف های نامفهوم باد گوش میسپارد!به یکباره صدای جا مانده ی کوبش قلبش را تقدیم باد میکند...دلش را ورق میزندو با خمناله ای در روح و ناله هایی در گلو گیر افتاده شروع به خواندن می کند:با صدای بی صدا می خواند:به زودی سکوت مرگامرگ مرا خواهد ربود.از سایه های سیاه روز از سیاهی شب می هراسم!

 

دلیار من!نبودت باعث گرفتگی دلم شده و در نبودت میل به بودن و هم گریز از بودن دارم...بیا و با خود نواختی در روح و قراری در دل را برایم به ارمغان بیاور.امروز روز اگر نیایی میروم تا تولد دمادم روح در من بمیرد...غم ناله ها و دلگریه هایم را بشنو ...ترس از سکوت ترس از مرگ دارم...ترس از نبود تو......!

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:46توسط فاطمه | |

نترس از هجوم حضورم. . . چیزی بجز تنهایی با من نیست ....................

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:46توسط فاطمه | |

روی من شرط نبند

جای تکخال قمار

جای یک اسب سیاه

پای میدان شکار

بر سرم عشق نپاش

مثل باران تگرگ

مثل یک شوخی تلخ

بین مهمانی مرگ

پشت من راه نیا

همچو یک عاشق ناب

باورت را نفرست

رو به من رو به سراب هستی ات را نفروش به پریشانی من

بخت پرواز نبین

 

روی پیشانی من

بیش از این لاف نباف پشت این نغمه ی سرد

روی من تاس نریز

جای یک تخته ی نرد...!

نغمه رضایی 

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:35توسط فاطمه | |

از بس که غم تو قصه در گوشم کرد

 

غم های زمانه را فراموشم کرد

یک سینه سخن به درگهت اوردم

چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد!!

فریدون مشیری

روزهایی که بی تو می گذرد

 

گرچه با یاد توست ثانیه هاش

ارزو باز میکشد فریاد:

در کنار تو میگذشت ایکاش!!!!

فریدون مشیری

+نوشته شده در شنبه 19 شهريور 1390برچسب:,ساعت10:28توسط فاطمه | |

<-PollName->

<-PollItems->