ناز نوشته

متن ادبی و دل نوشته

نگران هیچ چیز نباش! سپیدیِ گیسوانِ من خبر از تلخیِ سرنوشت نمی دهند! لرزشِ دستانم نیز آنقدرها که می گوینـد جدی نیست! تنهایی... تنهایی... تنهایی راستی چقدر به او عادت کرده ام! دلتنگی هم که اصلا حریفِ قلب من نمی شود! سکوتم را که باور نکنی دیگر همه چیز روبراه است! تو نمی دانی، خدا که می داند من فقط «هر روز چند سال» پشتِ این پنجره... انتظارت را می کشم!

+نوشته شده در دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:,ساعت11:29توسط فاطمه | |

در محاصره ی چهار دیوارم دلم برای آغوش کسی تنگ است، دلم هوای عطر کودکی دارد ،مادر را نگاه می کنم موهای سیاهش را گم کرده، باید به او بگویم که آغوشش چه اکسیری ست، باید سپیدی تک تک موهایش را جبران کنم. ولی چه گونه؟...موهای سپید مادر به من آموختند که شب تیره هم عاقبت روشن خواهد شد و من تا خود صبح می نویسم، هر تار سپید موی مادر می باید کتابی شود..

+نوشته شده در دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:,ساعت11:26توسط فاطمه | |

<-PollName->

<-PollItems->